عاشق تنها

صفحه قبل 1 ... 4 5 6 7 8 ... 10 صفحه بعد



عاشق تنها

چقدر سخت است گل آرزوهایت را در باغ دیگری ببینی

و هزار بار در خودت بشکنی

و آنوقت آرام در زیر دلت بگویی

گل من باغچه ی نو مبارک

نوشته شده در جمعه 15 آذر 1392برچسب:,ساعت 14:57 توسط nafas| |

صفحه قبل 1 ... 4 5 6 7 8 ... 10 صفحه بعد


زندگی به من آموخت که چگونه گریه کنم

اما گریه به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم

تو نیز به من آموختی چگونه دوستت بدارم

اما نیاموختی که چگونه فراموشت کنم

نوشته شده در چهار شنبه 13 آذر 1392برچسب:,ساعت 17:35 توسط nafas| |

صفحه قبل 1 ... 4 5 6 7 8 ... 10 صفحه بعد


سفر کردم که از یادم بری ، دیدم نمیشه
آخه عشق یه عاشق با ندیدن کم نمیشه
غم دور از تو بودن ، بی بال و پرم کرد
نرفت از یاد من عشق ، سفر عاشقترم کرد
نوشته شده در چهار شنبه 13 آذر 1392برچسب:,ساعت 17:8 توسط nafas| |

صفحه قبل 1 ... 4 5 6 7 8 ... 10 صفحه بعد


آسمانش را گرفته تنگ در آغوش

ابر با آن پوستین سرد نمناکش

 باغ بی برگی

 روزوشب تنهاست

 باسکوت پاک غمناکش .

گر زچشمش پرتو گرمی نمی تابد

 وربرویش برگ لبخندی نمیروید

باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟

داستان ازمیوه های سر به گردونسای اینک خفته در تابوت

      پست خاک می گوید

باغ بی برگی

خنده اش خونیست اشک آمیز

جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد درآن

پادشاه فصلها پائیز.

نوشته شده در سه شنبه 12 آذر 1392برچسب:,ساعت 16:58 توسط nafas| |

صفحه قبل 1 ... 4 5 6 7 8 ... 10 صفحه بعد


 
 
 
امشب به سوگ آرزوهایم نشسته ام و در غم نبودنت اشک فراق می ریزم ...
 امشب شمع حسرت آرزوهای برباد رفته ام ذره ذره آب می شود ....
 امشب برای مرگ آرزوهایم لباس سیاه می پوشم ...
 کاش امشب کسی برای عرض تسلیت به خانه دلم می آمد......
 کاش امشب تو بودی و دلداری ام میدادی و دفتر کال آرزوهایم را ورق میزدی...
اما... اما افسوس که تو نیستی و زندگی بی تو قشنگ نیست
 نميدانم چرا رفتي
 نميدانم چرا !!! شايد خطا کردم
 و تو ... بي آنکه فکر غربت چشمان من باشي
 نميدانم کجا؟! تا کي؟! براي چه؟!
 ولي رفتي ...
  بعد از رفتنت باران چه معصومانه مي باريد
 و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمي خاکستري گم شد
  و گنجشکي که هر روز از کنار پنجره با مهرباني دانه برمي داشت ،
  تمام بالهايش غرق در اندوه غربت شد
  و بعد از رفتن تو آسمان چشمهايم خيس باران بود
 و بعد از رفتن تو تمام هستي ام از دست خواهد رفت
 و من بي تو هزاران بار در لحظه خواهم مرد
 و بعد از رفتنت دريا چه بغضي کرد
 ميدانم تو نام مرا از ياد خواهي برد
 هنوز آشفته چشمان زيباي توام ... برگرد!
 ببين که سرنوشت من چه خواهد شد
  بعد از اين همه طوفان و وهم و پرسش و ترديد
 کسي از پشت قاب پنجره آرام و زيبا گفت:
 تو هم در پاسخ اين بي وفاييها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم
 و من در حالتي ما بين اشک و حسرت و ترديد
 کنار انتظاري که بدون پاسخ و سردست
 و من در اوج پاييزي ترين ويراني يک دل
 ميان غصه اي از جنس بغض کوچک يک ابر
 نميدانم چرا !!! 
نوشته شده در دو شنبه 11 آذر 1392برچسب:,ساعت 16:48 توسط nafas| |

صفحه قبل 1 ... 4 5 6 7 8 ... 10 صفحه بعد


به در نگا ه می کنم کسی به در نمی زند

کسی به کوچه های غم مرا صدا نمی زند

تو رفته ای ولی هنوز صدای خنده های تو مرا رها نمی کند

 بیا به داد من برس که در هجوم دردها برای درد من کسی دعا دگر نمی کند

 

 

نوشته شده در شنبه 9 آذر 1392برچسب:,ساعت 11:55 توسط nafas| |

صفحه قبل 1 ... 4 5 6 7 8 ... 10 صفحه بعد


 

بنام آرامش بخش دلها

چشمهای منتظر به پیچ جاده دلهره های دل پاک و ساده

پنجره ی باز و غروب پاییز نم نم بارون تو خیابون خيس،

غروب همیشه واسه من نشونی از تو بوده برام یه یادگاریه جز اون چیزی نمونده

یاد تو هر تنگ غروب تو قلب من میکوبه سهم من از با تو بودن غم تلخ غروبه

تو ذهن کوچه های آشنایی پرشده از پاییز تن طلایی

تو نیستی و وجودم و گرفته شاخه ی خشک پیچک تنهایی

نوشته شده در جمعه 8 آذر 1392برچسب:,ساعت 16:6 توسط nafas| |

صفحه قبل 1 ... 4 5 6 7 8 ... 10 صفحه بعد


لحظه ي خدافظي ، به سينه ام فشردمت
             
اشک چشمام جاري شد دست خدا سپردمت

 دل من راضي نبود به اين جدايي نازنين

عزيزم منو ببخش اگه يه وقت آزردمت
                                                          
گفتي به من غصه نخور ميرم و بر مي گردم

همسفر پرستوهات ميشم و بر مي گردم

گفتي تو هم مثل خودم ، غمگيني از جدايی

گفتي تا چشم هم بزني ميرم و بر مي گردم

عزيز رفته سفر کي بر مي گردي

چشمونم مونده به در کي بر مي گردي؟

نوشته شده در جمعه 8 آذر 1392برچسب:,ساعت 10:10 توسط nafas| |

صفحه قبل 1 ... 4 5 6 7 8 ... 10 صفحه بعد


بنام او كه ماهي را عاشق دريا كرد 
               

نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن

ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد

کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد

کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم

و دردهایم را به گوش تو میرساندم... بدون تو عاشقی برایم عذاب است

میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم

کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم

میدانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب میشود

میدانم که نمیدانی بدون تو دیگربهانه ای نیست برای ادامه ی زندگی جزانتظار آمدنت

انتـــــــــــــــــــــــــــــظار ...

نوشته شده در جمعه 8 آذر 1392برچسب:,ساعت 8:8 توسط nafas| |

صفحه قبل 1 ... 4 5 6 7 8 ... 10 صفحه بعد


 

یک لحظه خودم را در کوچه ای پاییز زده دیدم

یک عمر عاشق پاییز شدم

فصل طلایی من ، زیباترین فصل سال در برابر چشمهای من

در این کوچه باغ پاییزی ،اگر بی احساس هم باشی ، این فصل رویایی

تو را به اوج احساس خواهد برد


حالا من هستم و قلب پر احساسم و یک دنیا برگهای طلایی

از آسمان می بارد برگ ، بر روی زمین ریخته یک دریای برگ

دنیا میدرخشد در پادشاه فصلهای سال

آسمان طلایی است ، وای که غروب پاییز چه رویای زیباییست

خورشید میدرخشد در لا به لای برگهای طلایی

و میدرخشند درختان مثل جواهری در قلب پاییزی دنیا


دلم میخواهد غرق شوم در دریای برگهایی که بر روی زمین ریخته،

در زیر این دریا ، به خواب میروم مثل یک رویا

خواب پاییزی من ،صدای خش خش برگها، 

چه عاشقانه است درد دل برگهای خشکیده با هم.

دلم میخواهد این کوچه باغ پاییز زده که در آن قدم گذاشته ام بی پایان باشد،

آنگاه که قرار است به پایان آن برسم از دنیا وداع گفته باشم ، تا تنها پاییز را ببینم ،

دیگر نمیخواهم رهگذری را ببینم که بر روی برگها پا میگذارد و قدر پاییز را نمیداند

ببین که پاییز چه فصل زیباییست ،

کشیدن تصویر پاییز حتی در توان یک نقاش ماهر هم نیست .

نوشته شده در پنج شنبه 7 آذر 1392برچسب:,ساعت 21:35 توسط nafas| |

صفحه قبل 1 ... 4 5 6 7 8 ... 10 صفحه بعد



Power By: LoxBlog.Com